پاسخ به جملات احمدی نژاد درباره فردوسی و ملیت گرایی
آقای رئیس جمهور ، اسلامى که همه فرق و اقوام و عشایر را از عرب و عجم و ترک و کرد و هندو، و شرقى و غربى، و سیاه و سپید، و زرد و سرخ را با همه اختلاف آداب و عادات قومى در زیر یک پرچم واحد توحید جمع کرده است در حالى که مىبینیم مسلمانان جهان از هر چه بیشتر به اتّحاد و اتّفاق نیازدارند، و رسول اکرم پیامبر آنان همه آنان را امر به اتّحاد نموده، و قرآن کریم به و اعتصموا بحبل الله جمیعاً و لا تفرّقوا ندا در داده است، را چرا شما باید به اختلاف ملی گرایانه بکشید
برای مشاهده کامل متن به ادامه مطلب بروید
دشمنان اسلام در این چند قرن اخیر خوب دانستند که یگانه راه و وسیله غلبه بر مسلمانان، و از بین بردن کیان عقیدتى و فرهنگى آنان، براى راه پیدا کردن براى منافع مادّى و استثمار و استعباد آنها، ایجاد تشتّت و جدایى در آداب و رسوم و تجزیه أوطان و درهم شکستگى هر چه بیشتر در ارکان وحدت آنها مىباشد، فلهذا با تمام قوا مساعى خود را براى در هم ریختن مسلمین به کار بستند، و در سالیان متمادى با نقشههاى مزوّرانه، آنها را پاره پاره، و فرهنگ و پایههاى آداب و اخلاق و علوم آنان را یکى پس از دیگرى منهدم و واژگون نمودند.
همانطور که رهبر معظم انقلاب که درباره تخت جمشید جملاتی دارند اشاره به این نکته میکنند که این را باید بدانیم که الان استعمار ما را به اثر هنری تخت جمشید شوق نمیدهد بلکه او دارد ما را به جنبه دیگری از آن که چیزی جز طاغوت گری نیست شوق میدهد لذا با این جملات سزاوار است که از خواب غفلت بیدار شویم :
(تخت جمشید یک اثر معماری است، انسان اثر معماری را تحسین می کند؛ چون متعلّق به ما و مال ایرانی هست، به آن افتخار می کند. اما این غیر از آن است که ما دلها و ذهنها و جانهای مردم را متوجه نقطه ای بکنیم که در آن خبری از معنویت نیست، بلکه نشانه طاغوت گری است)
آیه الله حاج سیّد محمّد صادق حسینى طهرانى رضوان الله علیه( والد مکرم مرحوم علامه طهرانی قدس الله نفسه المبارکة) مىفرمود: چون اسکندر سلوکى بر مشرق زمین مسلّط شد، و یکسره همه کشورها را فتح کرد، و تا هند پیش راند، براى استاد خود: ارسطو نوشت: من بر همه ممالک شرق استیلا یافتم. اینک چه کنم که آنها در دست من باقى بماند؟!
ارسطو در پاسخ او چنین نوشت: این کشورهاى گسترده مفتوحه را به کشورهاى کوچک کوچک تقسیم کن! و براى هر یک از آنها یک شاه و حاکم قرار بده! و خودت را حاکم بر همه و شاه شاهان بخوان! در اینصورت همه آنها مطیع و منقاد تو خواهند بود، و از ترس حفظ تاج و موقعیت خود بر تو نمىشورند، و علم مخالفت بر پا نمىکنند، و همیشه کشورهاى تو آباد و در راه حفظ منافع تو کوشا خواهند بود، و اگر احیاناً یکى از آنها به خلاف بر خاست، با این قدرت محیطه خود، فوراً او را سرکوب مىکنى و غائله را مىخوابانى!
ولى اگر بنا بشود خودت بدون واسطه بخواهى بر آنها حکومت کنى! و یا همه آن کشورها را به دست یک تن بسپارى! بیم آن مىرود که کم کم قوّت گیرند، و با یکدیگر دست به دست هم داده و بر تو بشورند، و آن یک تن گرچه از اخصّ خواص تو باشد، بر تو یاغى شود، و به داعیة سلطنت قیام کند، و در اینصورت شکستخواهى خورد، و همه این سرزمینها را از دست خواهى داد!
انگلیسىها با مسلمانان بر اساس همین نقشه رفتار کردند و پس از شکست کشور پهناور عثمانى- که بیش از شش قرن (از 1299 میلادى تا 1923 میلادى) بر قسمت عظیمى از آسیا و اروپا و آفریقا به عنوان خلافت مسلمین حکومت مىکردند، و مجموعاً سى و هشت سلطان، یکى پس از دیگرى، که اوّل آنها: سلطان عثمان خان غازى بوده و در سنة 699 هجرى قمرى به حکومت نشست، و آخر آنها سلطان عبد العزیز دوّم که تا 1342 هجرى قمرى حکومت کرد، بر صحنه خلافت و حکومت عرضه داشتند- با همین نقشه رفتار کردند، یعنى کشور عثمانى را قطعه قطعه کردند، و هر قطعه را به دست یکى از نوکران خود سپردند.
قسمت اروپائى عثمانى را که شامل کشورهاى شبه جزیرة بالکان و هنگرى و قدرى از رومانى که شامل بخارست است مىباشد، به کشورهاى یوگسلاوى (صربستان)، آلبانى، یونان، بلغارستان، و قسمت ترکیه اروپا، و هنگرى (مجارستان) و رومانى که شامل بخارست است قسمت کردند.
و قسمت آسیائى کشور عثمانى را به ترکیه، سوریه، لبنان، اردن، فلسطین، حجاز، عدن، یمن، عراق و کویت تقسیم نمودند.
و قسمت آفریقائى کشور عثمانى را به مصر و طرابلس که همان کشور لیبى است تقسیم کردند.
و همانطور که ملاحظه مىشود کشور عثمانى را به نوزده قسمت تجزیه و تفکیک نمودند.
کفّار و اجانب براى آنکه بر هدف خود فائق گردند، بعد از تقسیم و نیز قبل از تقسیم این کشورها در سایر کشورهاى اسلامى که کم و بیش رخنه کرده بوده و تسلّط یافته بودند، براى از بین بردن روح وحدت مسلمین، که کتاب آسمانى آنان قرآن مجید است، تا توانستند اهل هر کشور را به ملیّت و آداب و رسوم قومیّت و محبّت به وطن، که منظور همان حدود مشخّصهاى، بوده است، که خود آنها دور میز نشسته و تعیین کردهاند، دعوت کردند. و با روزنامه ها، و رادیوها، و سینماها، و تسلّط بر معارف و فرهنگ مردم به وسیله مدارس و دانشگاهها، و تأسیس دانشگاههاىمستقلّى فقط براى حفظ نمودن آداب و ملیّت هر قومى که جز الفاظى تو خالى چیزى نیست، و جز افتخار و مباهات بر استخوان خشک نیاکان، و تنافس در مقدارى کاسه و کوزه شکسته به عنوان آثار ملّى، و جمع آورى و نگهدارى از آنها در موزههاى مجلّل چیزى به دست نمىدهد مردم را سرگرم کردند.
ایرانیان را دعوت به آداب و رسوم زردشتى و احیاء زند و اوستا، و تعریف و تمجید بى حدّ و حساب از شاهنامه فردوسى، و بیان افسانههاى کورش و داریوش و سیروس و رستم زال نمودند.
ما با چشم خود مىدیدیم که در شب چهارشنبه سورى از روى آتش مىپریدند، و نوروز و مهرجان را محترم مىشمردند، و روز سیزده را نحس و سیزده بدر مىرفتند، و هزاران قصّه و افسانههاى سرگرم کننده دیگر که جزو دستورات سیاسى طبقة حاکمه بود، که با مصارف هنگفتى مىباید در این کشور اجرا گردد.
لغت قرآن را که زبان اوّل هر مسلمان است لغت اجنبى خواندند؛ و تعلیم و تدریس لغت و زبان و دستور عربى را در مدارس به سرحدّى تنزّل دادند که در حکم عدم بود، ولى لغات اجنبى و لغات غیر مأنوسه أى، را از کتاب اوستا مىیافتند و با هزار برهان و دلیل مىخواستند به جاى آن لغات مأنوس و شیرین عربى به کار برند. و براى وزارت معارف، فرهنگستان تشکیل دادند، و در آن جز این روش اسلام زدائى و غرب گرائى چیز دیگر ملموس نبود.
در هر یک از کشورهاى اسلامى به مناسبت سوابق تاریخى قبل از اسلام آن، همین برنامه را اجرا کردند. در ایران به نام پان ایرانیزم و در کشورهاى عرب به نام پان عربیزم، و نعرة العروبه، و در ترکیّه به نام پان ترکیزم، و در هند و پاکستان به نام پان هندوئیزم و بالأخره در هر محدوده و محیط کوچکى هم که بود همچون سواحل خلیج فارس و شیخ نشینهاى قطر و قطیف و ابو ظبى و غیرها هى استقلال دادند، و بر روى آن یک پان گذاردند.
بارى این کشورها را که تجزیه مىکردند و استقلال مىدادند، استقلال نبود، بلکه در محدوده ضعیف خود به حال نیمه جان زندگى کردن، و در تحت الحمایه و مستعمره بودن آنها بود.
گفتار فردوسى: «چه فرمان یزدان چه فرمان شاه» بر اساس مذهب زرتشتیان است که شاه را نماینده خدا مىدانند، به اسلام چه مربوط؟ و اسلام خود یزدان را که در مقابل اهرمن است، ردّ مىکند، و اعتقاد به او را شرک و ثنویّت مىداند، تا چه رسد به سایه یزدان و نماینده او.
فردوسى در مقابل این غلط کاریهائى که نموده است، و این خلط وخبطهائى که آورده، در موقف عرصات قیامت در پیشگاه عدل پروردگار وقوف دارد، و باید از عهده بر آید. این اشعارى که حقایق را کنار مىزند، و اطاعت سلطان و شاه و حاکم را هر چه باشد و هر که با باشد به مردم تحمیل مىکند.
بارى! گناه بزرگ فردوسى این بود که سى سال تمام براى جمع آورى افسانهها و داستانهاى عجم رنج برد، و در شصت هزار بیت شاهنامه را به عشق دریافت جائزه از سلطان محمود غزنوى سرود. و در حقیقت زنده کردن اساطیر ایرانیان پیشین در ظاهر براى مقابله با عرب بود، ولیکن با روح اسلام که تفاخر ملّى را سرکوب میکند، و افتخار به استخوانهاى پوسیده را ناشى از جهالت میداند، و براى ربط و پیوند تمام اقوام و همه نژادها دستورهاى أکید دارد، و نداى آسمانى قرآنش إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَهِ أَتْقَیکُمْ از فراز زمین به کهکشانها رسیده است؛ تباین کلّى داشت. فلهذا خَسِرَ الدُّنْیَا وَ الاخِرَةَ نه از دنیایش بهره برد، چون سلطان محمود به وى جائزه دلخواه او را نداد، و نه از آخرتش، چون در مقابل قرآن، به کتاب افسانهاى اعتماد کردن و آنرا پشتوانه ملّیّت قرار دادن جز سیه روزى و عاقبت سوء چیزى در بر ندارد.
به نقل از وبلاگ http://www.maarefeislam.parsiblog.com
دوستان نظر یادتون نره
موضوع مطلب :