سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
►▌ علوم و معارف اسلامی ▌ ◄
 
 

 یک نفر مُعَیْدى (عَرَب بیابانى) عازم کاظمین بود و اراده داشت تا امامین: موسى بن جعفر و محمد الجواد علیهما السلام را زیارت نماید.

هنگامى که وارد بغداد شد، از طریق کاظمین سؤال کرد و به وى نشان دادند، و از آنجائى که آمدنش از جانب رَصَّافَه بود طبعاً راهش از طریق جادّه ابو حنیفه بود.

و چون قبلًا به زیارت نیامده بود چون به أعْظَمِیَّه رسید، چنان پنداشت که: قبر أبو حنیفه همان کاظمین علیهما السلام مى‏باشد و آن مزار مزار جوادَین است.

مُعَیدى داخل شد و شروع کرد به زیارت و با خود گفت: امشب من نزد أئمّه میمانم و شب را تا به صبح به بیتوته و بیدارى بسر مى‏برم.

هنگامى که شب فرا رسید و وقت بستن درها گردید، شخص مسؤول بستن درها مرد کورى بود، برخاست و شروع کرد به ندا دادن که: کسى دیگر نیست؟! من مى‏خواهم درها را ببندم! برخیزید و بیرون روید! مرد نابینا که دربان قبر بود چون ندا در مى‏داد: بروید! همچنین عصاى خود را به سمت راست و چپ به گردش در مى‏آورد تا مبادا کسى باقى مانده باشد، و معیدى که میخواست شب را در آنجا بماند از دست او به آرامى می گریخت تا وى نفهمد.

وقتى که مرد کور یقین حاصل کرد که احدى دیگر باقى نمانده است، در را بست و سرش را بست و رفت که بخوابد.

على حَسَب الظَّاهر این مرد أعْمى‏ هر شب با خود تمثیله‏اى را اجرا مى‏نمود، یعنى به صورت و مثال نمایش و رویت، صحنه‏اى را اجرا مى‏ نمود. لهذا نیمه شب از خواب برخاست و به جانب در رفت و دقّ الباب را کوفت، و خودش گفت: کیست؟! و خودش جواب داد: من ابو بکر هستم‏

أعْمى‏ گفت: بفرمائید! و پس از بازکردن در گفت: سیّدنا أبو بکر، أهلًا و سَهْلًا به صِدِّیق! أهلًا به همراه و همنشین رسول خدا در غار! اهلًا به پدر زن پیغمبر! أهْلًا بالخلیفة الاوَّل! بفرمائید استراحت کنید! و در این حال در را بست.

و پس از مقدار مختصرى نیز براى مرتبه دوم در را کوفت و خودش گفت: کیست؟! و در پاسخ خودش گفت: من عمر مى ‏باشم!

أعْمى‏ در را گشود و گفت: بفرمائید. سیّدنا عُمَر، أهلًا و سَهلًا به فاروق! أهلًا به پدر زن پیغمبر! أهلًا بالخلیفة الثّانى! بفرمائید استراحت کنید! الآن سیّدنا ابو بکر در اینجاست.

و أیضاً پس از مقدار مختصرى براى مرتبه سوم در را زد و خودش گفت: کیست؟! و در جواب گفت: من عثمان هستم!

أعْمى‏ در را باز نمود و گفت: بفرمائید! سیّدنا عثمان، أهلًا و سَهلًا به ذو النُّورین! أهلًا به صِهْر رسول الله! أهلًا بالخلیفة الثّالث! بفرمائید استراحت نمائید! اینک سیّدنا ابو بکر و سیّدنا عمر در اینجا هستند!

و پس از فاصله‏اى دراز و مدتى طویل برخاست و در را کوفت و خودش گفت: کیست؟! و در پاسخ با صدائى ضعیف و مرتعش جواب داد: من على هستم! أعمى گفت: برو! هیچ کس اینجا نیست!

مُعَیدى فهمید که: آمدنش بدینجا اشتباه بوده است. فوراً برخاست و با عصاى سنگینى که بر آن تکیه مى ‏داد و خود را از حمله سگها حفظ مى‏کرد، بر آن مرد کور مى ‏نواخت تا جائى که دستش مى‏ رسید. به قدرى وى را با عصا کتک زد تا به سرحدّ مرگ رسانید. و هى بدو مى‏ گفت: واى بر تو! آن سگهاى سه گانه را راه دادى که داخل شوند و فقط مرا راه ندادى و نگذاشتى که داخل گردم!

معیدى چون دید که: مرد أعْمى بیهوش شده و خون از بدنش جارى است، او را رها کرد و بیرون آمد که دید از دور مناره‏هاى جَوَادَیْن علیهما السلام روشن است. وى از جسر عبور کرد و رفت براى زیارت.

روز بعد با خود گفت: بروم ببینم وضع حال خادم قبر ابو حنیفه چطور است؟! از خبرش تفقّد و جستجوئى به عمل آورم؟! دید تمام بدن مرد أعْمى را با ضماد بسته ‏اند و استخوانهایش را جبیره زده‏اند و مردم هم فوج فوج مى ‏آیند تا با زبان او معجزه امام على علیه السّلام را بشنوند.

مرد أعمى براى مردم قسمهاى أکید یاد مى‏کرد و مى‏گفت: وَ اللهِ العظیمِ سیّدنا عَلِىّ کَرَّم الله وَجْهه خودش نزد من آمد، و خودش بود که مرا این طور کتک زد.

من سزاوار این چوبها بودم، من آدم خوبى نیستم. (و این جملات را تکرار مى‏ کرد) اى مردم بدانید: آن قدر من به او متوسّل شدم و التماس نمودم تا آنکه دست از من برداشت!

امام شناسى، ج‏16، ص: 411 الی 414




موضوع مطلب :

ارسال شده در تاریخ : شنبه 93 خرداد 3 :: 4:49 عصر :: توسط : ابوعلی

درباره وبلاگ
هدف از بر پایی این وب آشنایی با اهداف و روش های اهل بیت عصمت و طهارت و بیان علوم ومعارف اسلامی است . ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ در ضمن این وبلاگ پاسخگوی سوالات دینی شماست سوالات خود را به واسطه ایمیل یا در قسمت نظرات در میان بگذارید در اولین فرصت جوابتان داده می شود. با آرزوی موفقیت روز افزون برای دوستداران ائمه معصومین علیهم السلام .
آخرین مطالب
پیوندها
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 6
بازدید دیروز: 12
کل بازدیدها: 278557