زهرا بیا به بغداد زندانیت شد آزاد زندانی غریبت زیرشکنجه جان داد
**ای مادر امامت، زهراسرت سلامت**
آخر کنار زندان حق نبی ادا شد در زیر تازیانه فرزند او فدا شد
**ای مادر امامت، زهراسرت سلامت **
احتجاج و مناظره امام کاظم علیه السلام با هارون
موسى بن جعفر علیه السّلام فرمود: وقتى مرا پیش هارون بردند، سلام کردم جواب داده گفت: موسى بن جعفر! دو خلیفه در یک مملکت براى هر دو خراج ببرند. گفتم: ترا به خدا می سپارم از اینکه من و خود را گناهکار کنى و سخن بیهوده دشمنان ما را در مورد ما بپذیرى تو خود میدانى از وقتى که پیامبر از دنیا رفت خیلى دروغ بر ما بستند. اگر صلاح بدانى با این خویشاوندى که نسبت به پیامبر اکرم دارى اجازه بدهى حدیثى که پدرم از آباء خود از جدم پیامبر اکرم نقل کرده برایت نقل کنم، گفت اجازه دادم.
گفتم: پدرم از آباء کرام خود از جدم پیامبر اکرم نقل کرد که : خویشاوند وقتى به خویشاوند برسد و دست در دست یک دیگر گذارند علاقه خویشاوندى بهیجان در مىآید اکنون دست خود را بمن بده فدایت شوم، هارون گفت جلو بیا.
من نزدیک رفتم دست مرا گرفت و مرا پیش کشید و مدتى در آغوش داشت بعد رها کرد گفت: موسى بنشین دیگر ناراحت نباش بتو کارى ندارم، دیدم اشک از چشمانش میریزد سر بزیر انداختم. گفت: راست گفتى و
برای مطالعه متن کامل به ادامه مطلب بروید
جدت نیز راست گفته است خونم به جوش آمد و هیجانى در من پیدا شد که دلم شکست و اشکم جارى گردید حالا میخواهم از تو چند سؤال بکنم که مدتها است در دلم بوده از هیچ کس نپرسیدهام، اگر جواب دادى رهایت مىکنم و سخن دیگرى را در بارهات نمىپذیرم، شنیدهام تو هرگز دروغ نگفتهاى پس آنچه سؤال مىکنم واقع مطلب را برایم توضیح بده گفتم هر چه را بدانم توضیح میدهم اگر بمن امان بدهى.
گفت: بتو امان دادم در صورتى که راست بگوئى و آن تقیهاى که بین شما فرزندان فاطمه معمول است روا ندارى.
گفتم: هر چه مایل است امیر المؤمنین سؤال کند.
گفت: بگو ببینم چرا شما خود را از ما برتر میدانید با اینکه هر دو از یک درخت هستیم، همهى ما فرزندان عبد المطلب هستیم ما فرزندان عباس و شما فرزندان ابو طالب هر دوى آنها عموى پیامبرند و به یک نسبت مساوى با پیغمبر خویشاوندى دارند.
گفتم: ما نزدیکتر به پیغمبریم گفت: چطور؟ گفتم زیرا عبد اللَّه و ابو طالب از یک پدر و مادرند و جد شما عباس از مادر عبد اللَّه و ابو طالب نبود- گفت پس چرا شما ادعا میکنید از پیامبر اکرم ارث میبرید با اینکه عمو مانع ارث بردن پسر عمو است. وقتى پیامبر از دنیا رفت ابو طالب قبل از او مرده بود ولى عمویش عباس حیات داشت. گفتم: اگر امیر المؤمنین مرا از جواب این سؤال معذور دارد خوب است هر سؤال دیگرى دارد بفرماید گفت غیر ممکن است باید جواب بدهى. گفتم: مرا امان بده. گفت: من قبلا بتو امان دادم.
گفتم: على بن ابى طالب می فرماید: با بودن فرزند بهیچ کس ارث نمىرسد جز پدر و مادر و زن و شوهر، با بودن فرزند براى عمو ارثى ثابت نشده و قرآن گواه چنین ارثى نیست جز اینکه ابا بکر و عمر و بنى امیه از پیش خود گفتهاند عمو بمنزله پدر است این گفته آنها دلیلى ندارد و از پیامبر نیز حدیثى نرسیده.
کسانى که از علماء معتقد به قول حضرت على هستند حکومت آنها بر خلاف حکومت سایر علماى عامه است، اکنون نوح بن دراج هست که در این مسأله بقول على علیه السّلام عمل میکند و فتوى نیز داده که امیر المؤمنین او را فرماندار دو شهر کوفه و بصره نموده دستور داد نوح بن دراج و سایر علماء که بر خلاف نظر او فتوى میدهند از قبیل سفیان ثورى و ابراهیم مدنى و فضیل بن عیاض را حاضر کنند همه آنها گفتند: این نظر حضرت على است در این مسأله.
به آنها گفت بطورى که شنیدهام شما چرا در این مسأله مطابق دستور حضرت على فتوى نمیدهید! گفتند نوح بن دراج جرات نموده ولى ما ترسیدیم با اینکه فتواى حضرت على را پیغمبر امضاء نموده بدلیل گفتار علماى گذشته که از پیامبر اکرم نقل کردهاند در باره على بن ابى طالب فرموده است از همه شما واردتر بعلم قضاوت على است عمر نیز تصدیق کرده که على از همه ما بهتر بقضاوت وارد است و این لفظ قضاوت لفظ جامعى است که هر چه پیامبر اصحاب خود را مدح نموده در مورد قرائت و فرائض و علم همه را این لفظ قضاوت شامل مىشود.
هارون گفت: بیش از این توضیح بده موسى! گفتم محافل و مجالس بامانت باشخاص سپرده مىشود مخصوصا مجلس شما گفت: هیچ باک نداشته باش گفتم پیامبر اکرم کسى را که مهاجرت نکرده ارث نمیداد و براى او دوستى قائل نبود مگر بعد از مهاجرت گفت: چه دلیل بر این مطلب دارى؟ گفتم: این آیه: وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یُهاجِرُوا ما لَکُمْ مِنْ وَلایَتِهِمْ مِنْ شَیْءٍ حَتَّى یُهاجِرُوا عمویم عباس مهاجرت نکرد.
هارون گفت: از تو تقاضا دارم بگوئى که در این مورد هیچ با کسى از دشمنان ما صحبت کردهاى، یا بیکى از فقهاء در این مورد اطلاعى دادهاى؟ گفتم: خدا شاهد است نه، جز امیر المؤمنین کسى از من نپرسیده.
گفت: چرا به همه مردم اجازه میدهید شما را نسبت به پیغمبر بدهند و بشما بگویند: یا ابن رسول اللَّه با اینکه فرزند على هستید، شخص را به پدرش نسبت میدهند فاطمه چون ظرفى است و پیامبر جد مادرى شما است.
گفتم: یا امیر المؤمنین اگر پیامبر زنده شود و دختر ترا خواستگارى کند باو میدهى؟ گفت: سبحان اللَّه چرا ندهم؟ افتخار بر عرب و عجم و قریش میکنم با این کار گفتم: ولى او از من خواستگارى نمیکند و نه من دخترم را بازدواج او در مىآورم گفت: چرا؟ گفتم: چون او پدر بزرگ من است ولى پدر بزرگ تو نیست گفت: احسن! موسى! سپس گفت: چگونه خود را فرزند پیامبر میدانید با اینکه پیغمبر فرزند پسر نداشت؟ و نسل از پسر است نه از دختر، شما فرزند دختر هستید که فرزندان دختر نسل حساب نمیشوند. گفتم: ترا بحق خویشاوندى و قبر پیامبر و کسى که در آن مدفون است، قسم میدهم مرا از جواب این سؤال معذور دارى گفت: غیر ممکن است باید دلیل خود را در مورد شما فرزندان على بیاورید اکنون تو رهبر آنها و امام زمان ایشانى بطورى که من شنیدهام، ترا معذور نمىدارم در مورد هر چه سؤال کنم تا دلیلى از قرآن بیاورى شما فرزندان على ادعا میکنید هیچ مطلبى از قرآن برایتان پوشیده نیست نه الف و نه واوى، تأویل تمام آن را میدانید و به این آیه استدلال میکنید:
ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْءٍ به همین دلیل خود را بىنیاز از نظر علماء و دلیلهاى آنها میدانید.
گفتم: اجازه میدهى جواب این سؤال را بدهم؟ گفت بگو. گفتم: اعوذ باللَّه من الشیطان الرجیم- بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ* وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ وَ أَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسى وَ هارُونَ وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ وَ زَکَرِیَّا وَ یَحْیى وَ عِیسى
پرسیدم پدر عیسى کیست؟
گفت: عیسى پدر نداشت گفتم: در این آیه خداوند او را ملحق بفرزندان پیامبران مىکند از طرف مادرش مریم، همین طور ما ملحق بفرزندان پیغمبر اکرم هستیم از طرف مادرمان فاطمه علیها السّلام.
گفتم: بیش از این دلیل بیاورم؟ گفت: بیاور گفتم: این آیه: فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکاذِبِینَ «سوره آل عمران آیه 61».
کسى ادعا نکرده که پیغمبر اکرم موقع مباهله با نصارى جز على بن ابى طالب و فاطمه و حسن و حسین را داخل کساء نموده باشد تأویل فرزندان حسن و حسین است و زنان فاطمه و انفس على بن ابى طالب.
علماء اتفاق دارند بر اینکه جبرئیل در جنگ احد گفت: یا محمّد این برابرى واقعى است از على فرمود: چون او از من و من از او هستم جبرئیل گفت من نیز از شما دو نفرم یا رسول اللَّه! سپس جبرئیل گفت:
«لا سیف الا ذو الفقار و لا فتى الا على»
شبیه مدح و ستایشى شد که خداوند در این آیه از ابراهیم خلیل مینماید فَتًى یَذْکُرُهُمْ یُقالُ لَهُ إِبْراهِیمُ ما پسر عموهاى شما افتخار میکنیم بسخن جبرئیل که او از ما است.
گفت: احسن موسى حاجات خود را بگو گفتم: اولین حاجتم اینست که به پسر عمویت اجازه دهى برگردد بمدینه جدش پیش زن و فرزند خود، گفت: در این مورد تصمیم خواهیم گرفت ان شاء اللَّه.
زندگانى حضرت امام موسى کاظم(ع)، ترجمه بحار الأنوار ،ص:109 الی 113
موضوع مطلب :