سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
►▌ علوم و معارف اسلامی ▌ ◄
 
 

اجمالى از تاریخ ادیان‏

مطمئن‏ترین راه در تحقیق اجمالى تاریخ پیدایش ادیان که از نظر دینى مى‏توان به‏ آن اعتماد نمود، قرآن کریم است، زیرا قرآن از هر گونه خطا و اشتباه و اعمال تعصب و غرض‏رانى منزه و مبراست. قرآن مجید اجمالًا به بیان آن مى‏پردازد و مى‏فرماید:

دین خدا که همان دین اسلام است‏ «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ»[ آل عمران، آیه 19] از نخستین روز پیدایش بشر، همراه وى بوده است، زیرا چنان که در قرآن کریم تصریح شده، نسل کنونى بشر به دو نفر مرد و زن منتهى است که در قرآن کریم مرد به نام «آدم» نامیده شده است. و آدم پیغمبر بوده و وحى‏هاى آسمانى به وى نازل مى‏شده است. دین «آدم» بسیار ساده و مشتمل بر کلیاتى چند بوده، مانند این که مردم باید در یاد خدا باشند و به همدیگر، خاصه به والدین، احسان و نیکى کنند و از فساد و قتل و کارهاى زشت، دورى نمایند.

پس از آدم و همسرش، فرزندانشان روزگارى با نهایت سادگى بدون اختلاف مى‏گذرانیدند، چون روز به روز شماره افراد افزوده مى‏شد کم‏کم دور یکدیگر جمع شده و زندگى دسته‏جمعى را تشکیل دادند. در این حال شیوه زندگى را به تدریج مى‏آموختند و خود را به حد نیّت نزدیک‏تر مى‏ساختند، چون شماره مردم رو به فزونى گذاشت، به قبایل مختلف تقسیم شدند و در هر قبیله نیز بزرگانى یافت مى‏شدند که افراد قبیله به آنان احترام مى‏گذاشتند. و حتى پس از مرگ نیز مجسمه‏هاى ایشان را مى‏ساختند و مورد ستایش قرار مى‏دادند، و از همین روزگار بت‏پرستى در میان مردم رواج گرفت. چنان که در اخبار پیشوایان دینى وارد شده، پیدایش «بت‏پرستى» از این راه بوده است و تاریخ بت‏پرستى نیز همین مطلب را تأیید مى‏نماید. کم‏کم در اثر اجحافاتى که اقویا به ضعفا مى‏نمودند، اختلافاتى بین مردم پیدا شد ... این مسائل و اختلاف‏هاى اتفاقى، علت کشمکش‏هاى گوناگون زندگى گردید.

پیدایش این اختلاف که بشر را از راه سعادت منحرف ساخته و به سوى بدبختى و هلاکت مى‏کشانید، سبب شد که خداى مهربان پیغمبرانى را برانگیخت و با ایشان کتاب آسمانى را که اختلافات بشر را حل و فصل مى‏نمود، فرستاد چنان که خداى متعال در کلام خود مى‏فرماید:

«کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ»؛[بقره، آیه 213]

دین اسلام‏

آیین پاک اسلام، آخرین دین آسمانى است و به همین جهت کامل‏ترین ادیان مى‏باشد. با آمدن این دین، ادیان قبلى منسوخ شده است، زیرا که با وجود «کامل» نیازى به «ناقص» نمى‏باشد.

دین اسلام به وسیله پیغمبر گرامى ما حضرت محمد بن عبداللّه صلى الله علیه و آله براى بشر فرستاده شده است. این در رستگارى و سعادت هنگامى به روى جهانیان گشوده شد که جامعه‏هاى انسانى دوره‏هاى خامى و ناتوانى فکرى خود را گذرانیده و براى به دست آوردن کمال انسانیّت آماده شده و شایستگى دریافت معارف و مطالب عالى و بلند پایه الهى و به کار بستن آن‏ها را به دست آورده بودند.

از این رو، اسلام حقایق و معارفى را که در خور فهم انسان واقع بین است و نیز اخلاق پسندیده‏اى را که امتیاز انسان به آن است و دستورهایى را که به همه کارهاى زندگى فردى و اجتماعى انسان سرو سامان مى‏دهد، براى بشر آورده و او را به انجام آن‏ها توصیه مى‏کند.

از این جهت دین اسلام، دینى است جهانى و همیشگى و یک سلسله امور اعتقادى و مقررات اخلاقى و عملى است که به کار بستن آن‏ها سعادت و نیکبختى‏ انسان را در دنیا و آخرت تأمین مى‏کند. مقررات دین اسلام طورى است که هر فردى از افراد بشر و هر جامعه‏اى از جامعه‏هاى انسانى که آن‏ها را به کار بندد بهترین شرایط زندگى و مترقى‏ترین کمال انسانى برایش فراهم خواهد شد.

دین اسلام آثار نیکوى خود را به طور مساوى به همه کس و هر جامعه‏اى مى‏بخشد و بزرگ و کوچک، دانا و نادان، مرد و زن، سفید پوست و سیاه پوست، شرقى و غربى، بدون تفاوت مى‏توانند از فواید و مزایاى این آیین پاک برخوردار شوند و نیازمندى‏هاى خود را به نحو احسن و اکمل رفع نمایند، زیرا دین اسلام معارف و مقررات خود را روى پایه آفرینش گذاشته و نیازمندى‏هاى انسان را منظور داشته به رفع آن‏ها مى‏پردازد و فطرت و ساختمان انسان نیز در همه افراد مختلف و نژادهاى متفاوت و زمان‏ها یک‏سان است، زیرا بدیهى است که جامعه انسانى از خاور گرفه تا باختر، یک خانواده نوعى است. یعنى همه از نوع انسانند و بزرگ و کوچک، مرد و زن، دانا و نادان، سفید پوست و سیاه پوست و ... اعضا و افراد این خانواده هستند و در اصول و ارکان ساختمان انسانى شریکند و نیازمندى‏هاى افراد مختلف و نژادهاى متفاوت، مشابه است و آیندگان بشر نیز فرزندان و زادگان همین خانواده‏اند و قطعاً وارث حوایج و نیازمندى‏هاى اینان مى‏باشند.

در نتیجه، اسلام آیینى است که به رفع نیازمندى‏هاى واقعى و فطرى انسان مى‏پردازد و براى همه کافى و براى همیشه زنده خواهد بود.

به همین سبب خداى متعال اسلام را دین فطرى مى‏نامد و مردم را به زنده نگاه‏داشتن فطرت انسانى دعوت مى‏نماید و بزرگان دین فرموده‏اند اسلام دینى است آسان که به انسان سخت‏گیرى نمى‏کند.

همان‏طور که دین، نسبت به روش‏هاى اجتماعى دیگر موقعیت ممتازى دارد، اسلام نیز در میان سایر ادیان موقعیت ممتازى را دارا مى‏باشد. از این روى، اسلام از هر روش دیگرى به حال جامعه بشرى، سودمندتر است. این حقیقت با یک سنجش‏ بین اسلام و دیگران و نیز با روش‏هاى اجتماعى دیگر، روشن مى‏شود.

تعالیم اسلام، ص: 51الی55

 




موضوع مطلب :

ارسال شده در تاریخ : چهارشنبه 91 بهمن 4 :: 3:15 عصر :: توسط : ابوعلی

سلامت زن در آنست که یا حامله باشد و یا بچّه شیر دهد

مرحوم علامه طهرانی رحمة الله علیه می فرماید: سلامت بدن و روان زن در زائیدن است؛ در حامله شدن و شیر دادن است. بَه بَه از بانوانى که یا در شکم خود بچّه مى‏پرورند، و یا در آغوش خود بچّه را شیر میدهند! این بهشت است. این سُبُل سلام است.

 خداوند خالق آفرینش، مزاج زن را طورى آفریده است که از زمان بلوغ تا دوران یائسگى پیوسته مزاج او غذاى خاصّى را مطابق مزاج طفل در بدن درست میکند؛ و آن خون حیض است که در زمان حاملگى این خون در رحم مادر غذاى طفل است. علّت آنکه زنان در دوران باردارى غالباً عادت ماهیانه نمى‏شوند براى آنست که این خون در رَحِم صرف غذا و طعام جنین میگردد.

 و چون بچّه را زمین گذارند و وضع حمل کنند، این خون تبدیل به شیر شیرین سفید و نرم و راحت و ملایم با مزاج نوزاد مى‏شود، و از سوراخهاى پستان سرازیر مى‏شود. فلهذا زنان در دوران رضاع و شیر دادن نیز غالباً عادت‏ ماهیانه نمى‏شوند.

أمّا وقتى که آبستن نیستند و شیر هم نمیدهند، این غذا مصرفى ندارد و بنابراین از دهانه رحم خارج و دور ریخته مى‏شود. یعنى زن بواسطه عدم حمل و عدم رضاع (آبستن نبودن و شیر ندادن) مقدارى از قواى بدنى و جسمى خود را که خداوند بصورت خون در آورده است هَدَر نموده و ضایع کرده است. فلذا از رحمت خدا دور است. و خداوند در اینجا به وى إجازه عبادت و خشوع و خضوعى را که بواسطه نماز و روزه و طواف حاصل مى‏شود نداده است.

 

زن باید مانند مرد پیوسته راه تقرّب را بپیماید، و آن وقتى است که: دوش به دوش مرد نماز بخواند و روزه بگیرد و طواف کند؛ و این فقط در وقتى است که حامله باشد و یا طفل خود را شیر دهد.

این زن قرین رحمت خداست که حائض نیست؛ و اجازه رکوع و سجود و قیام و طهارت به وى داده شده است. و اجازه صیام به وى داده شده است. و اجازه طواف گرد کعبه به وى داده شده است.

بنابراین، زنان باید پیوسته یا حامله باشند و یا شیر دهند، تا در کاروان انسانیّت و حرکت به سوى معبود و محبوب، و قبله مشتاقان و کعبه عاشقان و پویندگان به سوى حرم و حریم امن و امان او، با مردان هم آهنگ باشند.

حائض شدن زنان موقعى است که در این کاروان نشسته‏اند و از حرکت افتاده و متوقّف گشته‏اند. بنابراین، اصل در زنان عبادت است؛ یعنى اصل در زنان حمل و رضاع است. حیض زنان خلافِ اصل است؛ یعنى عَدم حمل و عدم رضاع خلاف است. فتَأمَّلْ در این نکته دقیق.

این حقیر روزى به یکى از پزشکان حاذق و بصیر و متعهّد که سخن از این موضوع به میان آمده بود، گفتم: سلامت و سعادت زن در اینست که: یا حامله باشد و یا بچّه در زیر پستان خود داشته باشد.

قدرى تأمّل کرد و گفت: آقا این گفتار، مطابق آخرین نتیجه کنگره‏هاى پزشکى است که امسال در آمریکا برگزار شده است. و من تز دکترى خود را در آمریکا در همین موضوع قرار داده‏ام.

آنگاه گفت: طبق آخرین مدارک و آمار، دخترانى که قبل از هجده سال بچّه بزایند سرطان پستان نمیگیرند. و هر چه دیرتر بچّه بزایند، درصدِ خطر تهدید سرطان پستان در آنها زیاد مى‏شود؛ تا چون از سنّ سى سالگى بگذرند خطر سرطان پستان به نحو مضاعف بالا میرود.

امّا زنانى که اصلًا ازدواج نکنند و بچّه نیاورند، درصد خطر سرطان پستان در آنها سرسام آور است.

این مطالب را که عین واقعیّت است، قیاس کنید با تبلیغات و انتشارات استعمار کافر که بر در و دیوار نوشته بود: «زندگى خوشتر، فرزند کمتر» و یا «فرزند فقط یکى یا دو تا» و در یک صفحه پوستر یا پلاکارد، عکس یک مرد و یک زنى را کشیده بود، که در دستشان یک دختر و یک پسر بود، و بطور شادابى و خوشحالى در حرکت بودند و دست راست را بلند کرده، فقط انگشت وُسْطَى و مُسَبِّحه (سَبّابه) را بطرف بالا باز نموده، تا نشان دهند که أوّلًا فقط فرزند باید دو تا باشد و بس، و ثانیاً این را با حرف 7 که رمز موفّقیّت است، خاطر نشان‏ نموده باشند.

از این تابلوها بر هر اداره‏اى و کانونى، بالاخصّ در سالن بیمارستانها و درمانگاهها و محلّ اجتماع مردم زده مى‏شد و مردم مى‏دیدند. بیچاره‏ها هم باور میکردند و از زیادى بچّه خوددارى میکردند. و زن‏ها دسته دسته به درمانگاهها مى‏آمدند و قرص‏هاى ضدّ حاملگى را به عنوان هدیه و تُحفه، مجّانى میگرفتند و با خوشحالى همراه خود مى‏بردند. غافل از اینکه این قرص‏ها همچون قرص اسْتِرِکْنین، سمّ قاتل است که بر روى آن لعاب شیرین کشیده باشند.

پزشکان غیر متعهّد و خود فروخته هم، پیوسته در روزنامه و رادیو و تلویزیون، تبلیغات را در این موضوع بالا مى‏بردند.

یک روز پزشکى به خانمى که براى معالجه نزد او رفته بود گفته بود: خانم! رَحِم زن حکم درخت را دارد. مگر درخت چقدر میوه میدهد؟! این زن هم به منزل آمده بود و بناى بد سرى در آبستن شدن، با شوهرش گذارده بود.

شوهرش در مسجد نزد من آمد و از زنش شکایت کرد، و گفتار دکتر را که به وى گفته بود بازگو کرد.

گفتم: این دکتر در این سخن مغالطه نموده است؛ و به اصطلاح عامّه مردم، حُقّه بازى نموده است. برو منزل و به عیالت بگو: درخت میوه تا زنده است میوه میدهد! به مجرّد آنکه به بلوغ خود رسد (در بعضى از درختان در سال دوّم، و در بعضى نیز دیده شده است که در سال اوّل) میوه میدهد.

درختان میوه هر سال مرتّب میوه میدهند. هیچ میوه شان قطع نمى‏شود، مگر زمانیکه آفتى به آنها برسد و ریشه آنها کرم بزند. در این صورت چوب است. دیگر درخت میوه نیست؛ آنرا مى‏برند

         . بسوزند چوب درختان بى‏بر             سزا خود همین است مَر بى‏برى را

رساله نکاحیه(کاهش جمعیت ضربه‏اى سهمگین بر پیکر مسلمین)، ص: 41 الی44
***دوستان نظر یادتون نره***
با نظراتتون در بحث شرکت کنید

 




موضوع مطلب :

ارسال شده در تاریخ : دوشنبه 91 آذر 13 :: 9:46 صبح :: توسط : ابوعلی

یا حسین

اگر حسین را یاری نکنیم....

اگر سید الشهداء، امام حسین علیه السلام  را یاری نکنیم چه می شود؟؟!!!

سوالی است که همه ی ما باید از خودمان بپرسیم و ببینیم که آیا کلام امام حسین را  یاری و احیا می کنیم یا نه؟

آیا مصداق جمله امام حسین علیه السلام هستیم که می فرماید: النَّاسُ عَبِیدُ الدُّنْیَا وَالدِّینُ لَغْوٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ، یَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ بِهِ مَعَایِشُهُمْ؛ فَإذَا مُحِّصُوا بِالْبَلآءِ قَلَّ الدَّیَّانُونَ. 1((مردم همگى بردگان و بندگان مال دنیا هستند؛ و تلفّظ به دیندارى فقط کلام لغو و بى محتوائى است که بر سر زبان هایشان جارى است. پاسدارى از دینشان فقط در محدوده‏اى است که در پرتو آن، معیشت‏هاى فراوان به دست آورند؛ و چون با غِربال امتحان و ابتلاء آزمایش شوند معلوم مى‏شود که دینداران واقعى چه بسیار اندکند)) و مانند پر کاهی می مانیم که به هر سو بادی می وزد حرکت می کنیم و یا مانند زهیر ها از تمام وجود خطاب میکنیم  به امام حسین علیه السلام  می گوییم اگر هزار مرتبه در راه تو کشته شویم و بدنمان را قطعه قطعه کنند و باز زنده شویم باز هم می گوییم حسین

در اینجا خدمتتان عرض کنم از زبان امام حسین علیه السلام که آنحضرت می فرماید اگر مرا یاری نکنید چه می شود

اللَهُمَّ إنَّکَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ یَکُنْ مَا کَانَ مِنَّا تَنَافُسًا فِى سُلْطَانٍ، وَ لَا الْتِمَاسًا مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ؛ وَ لَکِنْ لِنَرَى الْمَعَالِمَ مِنْ دِینِکَ، وَ نُظْهِرَ الإصْلَاحَ فِى بِلَادِکَ، وَ یَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِکَ، وَ یُعْمَلَ بِفَرَآئِضِکَ وَ سُنَنِکَ وَ أَحْکَامِکَ.

فَإنْ لَمْ تَنْصُرُون وَ تُنْصِفُونَا قَوِىَ الظَّلَمَه عَلَیْکُمْ‏ وَ عَمِلُوا فِى إطْفَآءِ نُورِ نَبِیِّکُمْ؛ وَ حَسْبُنَا اللهُ، وَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْنَا، وَ إلَیْهِ أَنَبْنَا، وَ إلَیْهِ الْمَصِیرُ.2

 «بار پروردگارا! حقّاً تو مى‏دانى که آنچه از ما تحقّق یافته (از میل به قیام و اقدام و امر به معروف و نهى از منکر و نصرت مظلومان و سرکوبى ظالمان) بجهت میل و رغبت رسیدن به سلطنت و قدرت مفاخرت انگیز و مبارات‏آمیز نبوده است؛ و نه از جهت درخواست زیادیهاى اموال و حُطام دنیا!

بلکه به علّت آنست که نشانه‏ها و علامت هاى‏ دین تو را ببینیم، و در بلاد و شهرهاى تو صَلاح و اصلاح ظاهر سازیم؛ و تا اینکه ستمدیدگان از بندگانت در امن و امان بسر برند، و به واجباتِ تو و سنّت‏هاى تو و احکام تو رفتار گردد.

پس هان اى مردم! اگر شما ما را یارى ندهید و از درِ انصاف با ما در نیائید؛ این حاکمان جائر و ستمکار بر شما چیره مى‏گردند، و قواى خود را علیه شما بکار مى‏بندند، و در خاموش نمودن نور پیغمبرتان مى‏کوشند.

و خدا براى ما کافى است، و بر او توکّل مى‏نمائیم، و به سوى او باز مى‏گردیم، و به سوى اوست همه بازگشت‏ها». 

یاحسین...

1}لمعات الحسین ص14
2} لمعات الحسین ص43
 

 




موضوع مطلب :

ارسال شده در تاریخ : چهارشنبه 91 آذر 1 :: 1:24 صبح :: توسط : ابوعلی

شیطان در روز عید غدیر خم‏

   روایتی زیباست شما هم مطالعه کنید و لذت ببرید

جابرمی گویید امام باقر (علیه السلام) فرمود: چون رسول خدا (صلی الـله علیه وآله وسلم) در روز غدیر دست على (علیه السلام ) را گرفت ابلیس در میان لشکر خود چنان فریاد و شیونى کشید که در بیابان و دریا کسى از آنان نماند جز اینکه گرد آمد و گفتند اى آقا و مولا چه بر سر شما آمده ما هرگز شیونى از تو هراسناکتر از این شیون نشنیدیم.

 در پاسخ آنان گفت این پیغمبر کارى کرد که اگر براى آنان درست درآید و اجراء شود هرگز خدا نافرمانى نشود. گفتند اى آقا تو آدم را (در بهشت) فریب دادى و چون منافقان گفتند که آن حضرت از روى دل‏خواه و هواى نفس سخن میگوید و یکى بدیگرى گفت :آیا نمی بینى که دو چشم آن حضرت در سرش می چرخد و گویا دیوانه شده و مقصودشان رسول خدا (صلی الـله علیه وآله وسلم ) بود، ابلیس فریاد شادى برآورد و دوستانش جمع شدند و گفت آیا نمی دانید که من پیش از این براى آدم در مقام برآمدم؟ گفتند چرا گفت آدم عهد شکست و بخدا کافر نشد و اینان عهد شکستند و برسول خدا (صلی الـله علیه وآله وسلم) کافر شدند. و چون رسول خدا (صلی الـله علیه وآله وسلم) وفات کرد و آن مردم جز على را بامامت برپا داشتند شیطان تاج شاهى بر سر نهاد و منبرى بر پا داشت و بر پشتى تکیه زد و نشست و همه یارانش را از سواره و پیاده فراهم نمود و بآن‏ها گفت شادى کنید که دیگر خدا فرمانبردارى نشود تا امام ظهور کند. و امام باقر (علیه السلام) این آیه را خواند (وَ لَقَدْ صَدَّقَ‏ عَلَیْهِمْ‏ إِبْلِیسُ‏ ظَنَّهُ‏ فَاتَّبَعُوهُ‏ إِلَّا فَرِیقاً مِنَ‏ الْمُؤْمِنِین‏- سبا 20) و هر آینه ابلیس پندار خود را در آنها پاى بر جا و اجراء کرد و از او پیروى کردند جز دسته‏اى از مؤمنان-

امام باقر (علیه السلام) فرمود: تاویل این آیه همان‏موقع بود که رسول خدا (صلی الـله علیه وآله وسلم) وفات کرد و گمان و پندار ابلیس همان گاه بود که به رسول خدا (صلی الـله علیه وآله وسلم) گفتند راستى که به دل‏خواه سخن مى‏گوید و ابلیس در باره آنها گمانى برد و گمان خود را بر جاى خود نشاند و درست درآورد.

الروضة من الکافی یا گلستان آل محمد / ترجمه کمره‏اى ج‏2 282




موضوع مطلب : ابلیس درغدیر, منافقان, امام باقرعلیه السلام

ارسال شده در تاریخ : جمعه 91 آبان 12 :: 1:55 عصر :: توسط : ابوعلی

آیة الله گلپایگانى در تخت فولاد و دیدن ملائکه عذاب

آیة الله گلپایگانى و دیدن ملائکه عذاب در تخت فولاد 
مرحوم علامه طهرانی رحمة الله علیه در احوالات آیة الله سید جمال الدین گلپایگانی می فرماید که ایشان فرمود: من در دوران جوانى که در اصفهان بوده‏ام، نزد دو استاد بزرگ: مرحوم آخوند کاشى و جهانگیرخان، درس اخلاق و سیر و سلوک مى‏آموختم، و آنها مربّى من بودند.

به من دستور داده بودند که شبهاى پنجشنبه و شبهاى جمعه بروم بیرون اصفهان، و در قبرستان تخت فولاد قدرى تفکّر کنم در عالم مرگ و ارواح، و مقدارى هم عبادت کنم و صبح برگردم.

عادت من این بود که شب پنجشنبه و جمعه میرفتم و مقدار یکى دو ساعت در بین قبرها و در مقبره‏ها حرکت میکردم و تفکّر مى‏نمودم و بعد چند ساعت استراحت نموده، و سپس براى نماز شب و مناجات بر مى‏خاستم و نماز صبح را میخواندم و پس از آن به اصفهان مى‏آمدم.

میفرمود: شبى بود از شبهاى زمستان، هوا بسیار سرد بود، برف هم مى‏آمد. من براى تفکّر در أرواح و ساکنان وادى آن عالم، از اصفهان حرکت کردم و به تخت فولاد آمدم و در یکى از حجرات رفتم. و خواستم دستمال خود را باز کرده چند لقمه‏اى از غذا بخورم و بعد بخوابم تا در حدود نیمه شب بیدار و مشغول کارها و دستورات خود از عبادات گردم.

در اینحال دَرِ مقبره را زدند، تا جنازه‏اى را که از أرحام و بستگان صاحب مقبره بود و از اصفهان آورده بودند آنجا بگذارند، و شخص قارى قرآن که متصدّى مقبره بود مشغول تلاوت شود؛ و آنها صبح بیایند و جنازه را دفن کنند.

آن جماعت جنازه را گذاردند و رفتند، و قارى قرآن مشغول تلاوت شد.

من همینکه دستمال را باز کرده و مى‏خواستم مشغول خوردن غذا شوم، دیدم که ملائکه عذاب آمدند و مشغول عذاب کردن شدند.

عین عبارت خود آن مرحوم است: چنان گرزهاى آتشین بر سر او مى‏زدند که آتش به آسمان زبانه مى‏کشید، و فریادهائى از این مرده بر مى‏خاست که گوئى تمام این قبرستان عظیم را متزلزل مى‏کرد. نمى‏دانم اهل چه معصیتى بود؛ از حاکمان جائر و ظالم بود که اینطور مستحقّ عذاب بود؟ و أبداً قارى قرآن اطّلاعى نداشت؛ آرام بر سر جنازه نشسته و به تلاوت اشتغال داشت.

من از مشاهده این منظره از حال رفتم، بدنم لرزید، رنگم پرید. و اشاره مى‏کنم به صاحب مقبره که در را باز کن من مى‏خواهم بروم، او نمى‏فهمید؛ هر چه مى‏خواستم بگویم زبانم قفل شده و حرکت نمیکرد!

بالاخره به او فهماندم: چفت در را باز کن؛ من میخواهم بروم. گفت: آقا! هوا سرد است، برف روى زمین را پوشانیده، در راه گرگ است، تو را میدرد!

هر چه میخواستم بفهمانم به او که من طاقت ماندن ندارم، او إدراک نمى‏کرد.

بناچار خود را بدر اطاق کشاندم، در را باز کرد و من خارج شدم. و تا اصفهان با آنکه مسافت زیادى نیست بسیار به سختى آمدم و چندین بار به زمین خوردم. آمدم در حجره، یک هفته مریض بودم، و مرحوم آخوند کاشى و جهانگیرخان مى‏آمدند حجره و استمالت میکردند و به من دوا میدادند. و جهانگیرخان براى من کباب باد میزد و به زور به حلق من فرو مى‏برد، تا کم کم قدرى قوّه گرفتم.

باید به منکرین معاد گفت: اینها هم قابل انکار است‏

معاد شناسى، ج‏1، ص: 142-144

 




موضوع مطلب : معاد, آیة الله گلپایگانى, دیدن, ملائکه عذاب, تخت فولاد, مرحوم, علامه طهرانی, منکرین معاد

ارسال شده در تاریخ : دوشنبه 91 مهر 10 :: 3:51 عصر :: توسط : ابوعلی

تفسیر آیه شریفه «رجال صدقوا» و شهادت امیرالمومنین علیه السلام

ابن حجر هیتمى گوید:
وَ سُئِلَ وَ هُوَ عَلَى الْمِنْبَرِ بِالْکُوفَة عَنْ قَوْلِهِ تَعالى: «رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدیلاً» 1 فَقال: اللّهُمَّ غَفْراً، هَذِهِ الْآیاتُ نَزَلَتْ فِىَّ وَ فى عَمِّى حَمْزَة وَ فِى ابْنِ عَمَّى عُبَیْدَة بْنِ الْحارِثِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَلِّبِ، فَامّا عُبَیْدَة فَقَضى‏ نَحْبَهُ شَهیداً یَوْمَ بَدْرٍ، وَ حَمْزَة قَضى‏ نَحْبَهُ شَهیداً یَوْمَ احُدٍ، وَ امّا انَا فَانْتَظِرُ اشْقاها یُخْضِبُ هَذِهِ مِنْ هَذِهِ وَ اشارَ بِیَدِهِ الى‏ لِحْیَتِهِ وَ رَأْسِهِ- عَهْدٌ عَهِدَهُ الَىَّ حَبیبى ابُو الْقاسِمِ صلّى الله علیه و آله و سلّم 2

مى‏گوید: «حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام بر فراز مسجد کوفه بودند که کسى‏ از تفسیر آیه شریفه «رجال صدقوا» و شأن نزول آن سؤال کرد. حضرت فرمود: خدایا آمرزش با توست، سپس فرمود: این آیات درباره من و درباره عموى من حمزه و درباره فرزند عموى من عبیدة بن الحارث نازل شده است. امّا عبیده در جنگ بدر به درجه شهادت رسید، و امّا حمزه در جنگ احُد شهید گشت، و امّا من منتظرم که شقى‏ترین امّت این را از این خضاب کند- و با دست خود اشاره به محاسن خود و به سر خود نمودند- و این پیمانى است که حبیب من محمّد صلّى الله علیه و آله و سلّم با من بسته است‏»
 وَ رُوِىَ انَّ عَلِیًّا جاءَهُ ابْنُ مُلْجَمٍ یَسْتَحْمِلُهُ 3 فَحَمَلَهُ، ثُمَّ قالَ رَضِىَ اللهُ عَنْهُ:

اریدُ حَیاتَهُ وَ یُریدُ قَتْلى‏
عذیرى 4 مِنْ خَلیلى مِنْ مُرادٍ ثُمَّ قالَ: هَذا وَ اللهِ قاتِلى، فَقیلَ لَهُ: الا تَقْتُلُهُ؟ فَقالَ: فَمَنْ یَقْتُلُنى؟! 5
«و در روایت آمده که ابن ملجم خدمت امیر المؤمنین علیه السّلام آمده و طلب حاجت و مرکب سوارى کرد، حضرت به او اسبى داد و حاجت او را برآورد و سپس فرمود: من براى او زندگى و حیات مى‏خواهم و او اراده کشتن مرا دارد، بیاور پذیرنده عذر مرا در این صورت از دوستان من از طائفه مراد. و سپس فرمود: سوگند به خدا که این مرد قاتل من است. به حضرت گفتند: آیا او را نمى‏کشى؟ حضرت فرمود: پس چه کسى مرا خواهد کشت‏
امام شناسى، ج‏3، ص: 38-39

[1] سوره احزاب آیه 23  ترجمه آیه شریفه: از میان مؤمنان مردانى‏اند که به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا کردند. برخى از آنان به شهادت رسیدند و برخى از آنها در [همین‏] انتظارند و [هرگز عقیده خود را] تبدیل نکردند
[2] «الصواعق المحرقة» ص 80، و «نور الأبصار» شبلنجى ص 97.
[3]معناى «یستحمله» این است که از حضرت مرکبى طلب مى‏نمود و شاهد بر این معنى روایتى است از ابن سعد در «طبقات». مرحوم مجلسى در ج 9 «بحار الانوار» ص 647 گوید: و ذکر ابن سعد فى «الطبقات»: انّ امیر المؤمنین علیه السّلام لمّا جاء ابن ملجم و طلب منه البیعة طلب منه فرساً أشقر فحمله علیه فرکبه فأنشد أمیر المؤمنین علیه السّلام: أرید حیاته- البیت.
[4] در «نهایة» ابن اثیر عذیرک من خلیلک من مراد ذکر کرده است و گفته است «عذیر» به معنى اسم فاعل یعنى عاذر است و عاذر پذیرنده عذر را گویند، و «عذیرَک» منصوب است به فعل مقدّر «اى هاکِ عذیرَک. و بنابراین عذیرک و عذیرى فرق نمى‏کند و کاف خطاب مراد نفس خود متکلّم است، و این شعر را به خود امیر المؤمنین علیه السَّلام نسبت داده است و تمثّل نیست، و در بعضى از نسخ به جاى «حیاتَه» «حِباءه» آمده است.
[5] «الصواعق المحرقة» ص 80.




موضوع مطلب :

ارسال شده در تاریخ : جمعه 91 مرداد 20 :: 4:52 عصر :: توسط : ابوعلی

منبر رسول الله

از منبر پدرم پایین بیا

به مناسبت میلاد امام حسین علیه السلام  احتجاجی را از آنحضرت برای شما قرار دادم که انشالله مفید واقع خواهد شد

میلاد امام حسین علیه السلام مبارکباد

نقل است که روزى عمر بن خطّاب بر منبر رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله سرگرم ایراد خطبه‏اى بود و در ضمن آن گفت که او بر أهل ایمان اولى از خودشان است، امام حسین علیه السّلام که در گوشه‏اى از مسجد نشسته بود با شنیدن این کلام فریاد برآورد که:

اى دروغگو ، از منبر رسول خدا؛ که پدر من است نه پدر تو فرو شو! عمر گفت: بجان خود که این منبر پدر توست نه پدر من، چه کسى این حرفها را به تو یاد داده؛ پدرت علىّ بن ابى طالب؟!

امام حسین علیه السّلام فرمود: اگر اطاعت پدرم در این کار را کرده باشم بجان خودم سوگند که او فردى هادى و من پیرو اویم، و او برگردن مردم بنا بر عهد رسول خدا بیعتى دارد، بیعتى که جبرئیل بخاطر آن از جانب خداوند نازل شده که جز افراد منکر قرآن کسى آن را انکار نمى‏کند، همه مردم با قلبهاشان آن را پذیرفته و با زبان ردّ نمودند، و واى بر منکرین حقّ ما أهل بیت، آیا محمّد رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله جز با خشم و غضب و شدّت عذاب با ایشان روبرو خواهد شد!! عمر گفت: اى حسین، هر که حقّ پدرت را انکار کند خدا لعنتش کند، مردم مرا به حکومت رسانده و پذیرفتم، و اگر پدرت را برگزیده بودند ما نیز اطاعتشان مى‏کردیم.

امام حسین علیه السّلام به او فرمود: اى پسر خطّاب! کدام مردم پیش از ابو بکر تو را به حکومت رساندند؛ بدون هیچ حجّتى از جانب رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و رضایتى از آل محمّد؟! آیا رضایت شما همان رضایت محمّد صلّى اللَّه علیه و آله است؟ یا اینکه رضایت أهل او برایش موجب سخط و غضب بوده؟ بخدا که اگر براى زبان گفتارى بود که تصدیقش به درازا کشد و کردارى که أهل ایمان یاریش کنند هرگز به خطا بر دوش آل محمّد سوار نمى‏شدى، که از منبرشان بالا رفته و با قرآنى که بر ایشان نازل شده به همانها حکم کنى کتابى که نه از مشکلاتش با خبرى و نه از تأویلش جز شنیدن، و نزد تو خطاکار و محقّ یکسانند، پس خداى تعالى تو را جزا دهد به آنچه جزاى توست و از این احداثى که ببار آورده‏اى از تو پرسش خوبى کند!.

راوى گوید: پس از این کلام عمر در نهایت غضب از منبر فرو آمده و با گروهى از اعوانش رهسپار منزل حضرت أمیر علیه السّلام شده با اجازه وارد منزل گشته و گفت:
اى أبو الحسن، چه چیزها که امروز از پسرت به من رسید؛ در مسجد رسول خدا صدایش را بر من بلند کرده و توده مردم و أهل مدینه را بر من شوراند!.

حضرت مجتبى علیه السّلام بدو فرمود: آیا فردى چون حسین زاده نبىّ حکم ناروایى را جارى کرده یا طبقات پست از أهل مدینه را شورانده؟! بخدا که جز با حمایت همین گروه پست به این مقام دست نیافتى، پس لعنت خدا بر کسى که این گروه را اغوا کرد!!.

حضرت أمیر علیه السّلام به فرزندش فرمود: آرام گیر اى أبا محمّد، تو نه زود خشمى و نه پست نژاد و نه در جسمت رگى از نااهلان است، پس سخنانم را گوش داده و عجله نکن! عمر به آن حضرت گفت: أبا الحسن! این دو در سرشان فقط هواى خلافت دارند!.
حضرت فرمود: این دو بزرگوار از لحاظ نسب نزدیکتر از دیگران به رسول خدایند که دعوى خلافت کنند، اى پسر خطّاب بنا بحقّ این دو رضایتشان را بدست‏آر تا دیگران که پس از این دو آیند از تو راضى باشند!.
عمر گفت: منظورت از این جلب رضایت چیست؟
فرمود: جلب رضایت این دو بازگشت از خطا و پرهیز از معصیت با توبه است.
عمر گفت: اى أبو الحسن پسرت را بگونه‏اى تربیت کن که به پاى سلاطین نپیچد همانها که حاکمان زمینند!.

أمیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: من باید أهل معصیت و آن را تربیت کنم که ترس از خطا و لغزشش دارم، امّا کسى که پدر و مؤدّبش رسول خدا بوده دیگر کسى در تربیت به مقام او نخواهد رسید، اى پسر خطّاب! رضایت این دو را بدست آر!

راوى گوید: عمر خارج شده و در مسیر با عثمان بن عفّان و عبد الرّحمن بن عوف روبرو شد، عبد الرّحمن گفت: اى أبا حفص (کنیه عمر) چه کردى، که بحث میان شما بطول انجامید؟! عمر گفت: مگر مى‏شود احتجاجى با پسر ابو طالب و دو فرزندش داشت؟! عثمان گفت: اى عمر ایشان فرزندان عبد مناف‏اند که در همه موارد فربه‏اند و سایرین لاغر و نحیفند (در سخن بغایت فربه و سایر مردمان؛ خشک و نافرجامند).
عمر گفت: من نمى‏توانم این حماقتى که به آن مى‏بالى به شمار آرم! عثمان در جواب گریبان عمر را محکم گرفت و پیش کشیده و رها کرد و گفت: اى پسر خطّاب، مثل اینکه تو حرفهایم را قبول ندارى، پس عبد الرّحمن بن عوف واسطه شده و آن دو را جدا نموده و مردم هم پراکنده شدند.

احتجاج-ترجمه جعفرى، ج‏2، ص:73 الی 77




موضوع مطلب :

ارسال شده در تاریخ : جمعه 91 تیر 2 :: 5:2 عصر :: توسط : ابوعلی
<   <<   6   7   8   9   10   >   
درباره وبلاگ
هدف از بر پایی این وب آشنایی با اهداف و روش های اهل بیت عصمت و طهارت و بیان علوم ومعارف اسلامی است . ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ در ضمن این وبلاگ پاسخگوی سوالات دینی شماست سوالات خود را به واسطه ایمیل یا در قسمت نظرات در میان بگذارید در اولین فرصت جوابتان داده می شود. با آرزوی موفقیت روز افزون برای دوستداران ائمه معصومین علیهم السلام .
آخرین مطالب
پیوندها
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 26
بازدید دیروز: 44
کل بازدیدها: 279242